...



صبح بیدار بشی و این پیام و ببینی :))))))))))))))

مخصوصا اون مبداءش :)))))))))))))))))

 

 

درسته از دستت زیاد عصبیم و حرص میخورم و باهات کارها خواهم داشت [ایموجی چپ چپ نگاه کردن] ولی ذوق مرگ ترینم :))))))))))))))))))))) یعنی خیلییییییییااااااااا :))))))))))))

مرسی خوشگلم :)))))))))  (نیاز نیست که یاداوری کنم خوشگل معادل چیه ؟! [ایموجی چشم]  )


سلام.

الان که اینو مینویسم، تو خونه تنهام. از صبح یعنی تنهام.

خیلی وقته که دلم میخواست باز بیام وبلاگ و باز مثل قدیما بنویسم. معنی بنویسم این نیست که من نویسندم یا فلان. اتفاقا از اول انشام هم ضعیف بود. الان هم این چند خطو که نوشتم میرم چند بار از اول میخونم ببینم نگارشم درست بود یا نه. که صد در صد باز هم غلط دارره!

فقط میخوام بعضی چیزهارو ثبت کنم. خیلی خود سانسوری دارم و  قبلا بخاطر همین خودسانسوری یا امینت یا ترس از لو رفتن تو دنیای واقعی خیلی چیز هارو نمینوشتم. و بخاطر همین دست و دلم به نوشتن یا ثبت خاطره نمیرفت. ولی الان که فکر میکنم میبینم ثبت همین خاطره هایی که هم میشه ثبت کرد ارزش داره. ولی ایندفعه سعی میکنم نترسم و راحت تر بنویسم

 


آهای غمی که مثلِ یه بختک؛ رو سینه ی من، شـده ای آوار…
از گلــویِ من، دستـاتوُ بــردار… دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من…
از گلوی من؛ دستـاتوُ بردار…
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من…
از گلوی من؛ دستـاتوُ بردار…
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من…
از گلوی من….


حس و حال مزخرفی دارم.

از صبح فقط دور خودم می‌چرخم. 

کاش‌.

 

 


برا تمرین فردا با بچه ها قرار گذاشته بودیم بریم عکاسی.
بماند که خیلی خوش گذشت و تجربه ی خوبی بود :)
حس مدل هارو داشتم، وقتی که از هر زاویه چیک چیک ازم عکس میگرفتن
اونجایی که رفته بودیم توریست ها خیلی رفت و آمد می‌کردن.
با زهرا داشتیم تو محوطه اونجا عکاسی میکردیم که دیدیم یه دسته زن سمتمون میان بعد نگو اینا توریستن، لبخند ن بهشون نگاه میکردیم که
رسیدن به ما، گفتن های، ماهم گفتیم های بعد گوشیشون و نشونمون دادن  ماهم فهمیدیم منظورشون عکس گرفتنه, همین که سرمون و ت دادیم که فهمیدیم چی میگین،  به سرعت اومدن کنارمون وایستادن یجوری بهمون چسبیدن که انگار می‌خوایم از دستشون فرار کنیم فکر کنم هزار تا باهامون عکس گرفتن ، تک تکی هم اومدن باهامون عکس گرفتن یکیشون هم فیلم می‌گرفت از همه جالبتر یهویی بغلمون میکردن فکر میکنم یهویی محبتشون جوشش میکرد
خلاصه خیلی خیلی خون گرم بودن ❤❤ یا شاید هم براشون جالب بود با دو تا دختر چادری عکس بگیرن :)
ولی حیف انگلیسی بلد نبودن یعنی خیلی خیلی کم بلد بودن انگار که فقط دو سه تا جمله حفظ کرده بودن! بخاطر همون نتونستیم زیاد باهاشون حرف بزنیم :(
پ.ن۱: قبل اینا هم با یه پیرمرد بلژیکی حرف زدیم ، ما انگلیسی حرف می‌زدیم اون فارسی
پ‌.ن۲: یک عمر عکسمو تو دنیای مجازی نذاشتم، حالا عکسم افتاد تو دست چینی ها، ولی خب خداروشکر اینستا براشون فیلتره
پ.ن۳: به برادیر میگم عکسمو اونجا دیدی نترس، خودمم

پ.پ۴: ولی طفلکی ها چه موقعی اومدن ایران، الان پیش خودشون میگن وضعیت نت و فیلترینگشون از مال ما بدتره :/

پ.ن۵: برا اولین بار ازم سفارش عکاسی خواستن ولی نشد  

 


تو گوشیم آلارم گذاشته بودم که برا سحری بیدار بشم، اما ظاهراً بیدار میشدم و آلارم و خاموش میکردم و باز میخوابیدم :/ 

تا اینکه برادر جان رفع زحمت نمودن و آمدن و گفتن این چیست که دارد زنگ می‌زند ⁦ آن موقع بود که فهمیدم نتوانستم برا سحری بیدار بشوم

و دیدم که فقط پنج دقیقه تا اذان مانده و در این پنج دقیقه فقط آب خوردم و دندان شستم 

وقتی برگشتم اتاقم دیدم صدایی از بیرون میاد اولش فکر کردم صدای مراسم ایناست بعد دیدم عه، صدای اذانه :))))

اذانی که زمان مدرسه زنگ تفریح آخر باز میکردن :)))

همون اذانی که پر از حس خوب و آرامشه. 

میدونی چرا نشونه گرفتمش؟! چون صدای اذان فقط گاهی اوقات به خونه ما میرسه. 

الان شنیدن این اذان پر از آرامش  سر صبح برا من ‌‌‌‌‌‌‌پر از حس خوبه و نشونه میگیرمش

.

پ.ن: هنوز تو کف کاری که دیشب کردم موندم. (O)

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

زبان کوکان خود را ب ما بسپارید وبلاگ شب عشق سلبريتي هاي من ایران گردی ویستا رایانه 1.000.000.000نفر جدیدترین یوزرنیم پسورد نود32 Nod32 Aaron یکی بود! اولتران دانلود